کتاب جوشکاری (ازدواج عاقلانه، آسان و به موقع)

کتاب جوشکاری (ازدواج عاقلانه، آسان و به موقع)

ادامه مطلب
کتاب ضریح چشم‌ های تو

کتاب ضریح چشم‌ های تو

ادامه مطلب
کتاب اسماعیل

کتاب اسماعیل

ادامه مطلب
کتاب مرد رویا ها

کتاب مرد رویا ها

ادامه مطلب
کتاب نظام حقوق زن در اسلام

کتاب نظام حقوق زن در اسلام

ادامه مطلب
کتاب رویای نیمه‌شب

کتاب رویای نیمه‌شب

ادامه مطلب
کتاب آن بیست و سه نفر

کتاب آن بیست و سه نفر

ادامه مطلب
کتاب چت مقدس: مجموعه داستان کوتاه فتنه

کتاب چت مقدس: مجموعه داستان کوتاه فتنه

ادامه مطلب
کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

ادامه مطلب
کتاب دختری کنار شط

کتاب دختری کنار شط

ادامه مطلب

کتاب اسماعیل

کتاب اسماعیل

📚معرفی کتاب:

اسماعیل چشمانی زاغ و صورتی زیبا دارد .
جوان است و عاشق؛ یعنی عاشق می‌شود…
مزه عشق را که می فهمد کارش به جایی می کشد که دست از همه زندگی اش می کشد و….
شور و رشد اسماعیل را با خواندن این کتاب حس می‌کنید…

📝خلاصه:

ماجرا در یک محله به اسم قنبرآباد می‌گذرد. راوی داستان دانای کل است. اسماعیل زاغو که جوانی زیبارو، بلوند، کتابخوان و ورزشکار است به قهوه خانه علی خالدار رفت و آمد می کند. آغاز داستان نویسنده کمی از حال و هوای محله و شخصیت‌های داستان می گوید و داستان به آهستگی وارد زندگی اسماعیل و گذشته و حال او می‌شود:


✨بخشی از کتاب:

«چند ماهی بود که سر و کله اسماعیل زاغول بیشتر توی قهوه خانه پیدا می شد؛ صبح و عصر و حتی شب. تازه به صورتش تیغ می انداخت. چشم هایش آبی بود و پوستش سفید و اگر با موهای بلند و بلوطی سرش ورنمی رفت، یک جور آشفتگی قشنگی داشت. اسماعیل زاغول باشگاه می رفت و زیبایی اندام کار می کرد. توی خانه هم یک جفت دمبل داشت که جلوی آیینه می ایستاد و بازو سرشانه کار می کرد. روی هم رفته قدبلند و خوش اندام بود. بچه ها اسی خوشگله صدایش می کردند، اما علی خالدار فقط توی دلش می گفت، اسی خوشگله؛ به زبان که می آمد، اسماعیل صدایش می زد. بعضی وقت ها هم می گفت: «اسی، اسی جان!» هرچه علی خالدار، کوتاه و تیره بود، در عوض اسماعیل، بلند بود و روشن. مرض کتاب خواندن داشت؛ آن هم داستان های پلیسی و عشقی، همین طور کیهان ورزشی. اهل سیگار و قلیان نبود، اما از چای بدش نمی آمد، به خصوص از چای علی خالدار. می گفت: «عین چای مادرم بهم مزه می ده!» دور و بَر ظهر می آمد. خودش می رفت سر سماور و چایی می ریخت. همان نزدیکی، پای پیشخوان، پشت میز می نشست و کتابش را باز می کرد و چشم های آبی اش روی سطرها دودو می زد. علی خالدار وقتی می دیدش، می گفت: «چطوری اسماعیل، میزونی یا نه؟» در هر حال که بود، جواب می داد: «میزونم.»

برای دریافت کتاب به آیدی @f_naderian در تلگرام یا ایتا پیام دهید.

کامنت ها
کتاب جوشکاری (ازدواج عاقلانه، آسان و به موقع)

کتاب جوشکاری (ازدواج عاقلانه، آسان و به موقع)

ادامه مطلب
کتاب ضریح چشم‌ های تو

کتاب ضریح چشم‌ های تو

ادامه مطلب
کتاب اسماعیل

کتاب اسماعیل

ادامه مطلب
کتاب مرد رویا ها

کتاب مرد رویا ها

ادامه مطلب
کتاب نظام حقوق زن در اسلام

کتاب نظام حقوق زن در اسلام

ادامه مطلب
کتاب رویای نیمه‌شب

کتاب رویای نیمه‌شب

ادامه مطلب
کتاب آن بیست و سه نفر

کتاب آن بیست و سه نفر

ادامه مطلب
کتاب چت مقدس: مجموعه داستان کوتاه فتنه

کتاب چت مقدس: مجموعه داستان کوتاه فتنه

ادامه مطلب
کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

ادامه مطلب
کتاب دختری کنار شط

کتاب دختری کنار شط

ادامه مطلب